×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

پیچک

هیسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

× یه وبلاگ که از هرچی که لذت میبرم میخوام شما هم سهیم باشید
×

آدرس وبلاگ من

mahmonir.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/nilogol

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

داستانی کوتاه از عزیز نسین.

ماجرای حاجی
 
حدود شصت سال پیش یک آخوند به روستائی رسید. با دیدن مسجد قدیمی
آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند
و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و
اعلام کرد که میتواند پیش نماز آن روستا باشد.
کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود
و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بود، با
خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم
که من نماز بلد نیستم که خیلی زشت است، بنابراین
بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد.
همان شب او تمام اهالی را جمع کرد
و برایشان موضوع آمدن پیش نماز را شرح داد و در آخر گفت
که قواعد نماز را بلد نیست
و پرسید چه کسی از میان شما این قواعد را میداند؟
نگاه های متعجب مردم جواب کدخدا بود.
دست آخر یکی از پیرترین اهالی روستا گفت ?
تا آنجا که من میدانم برای مسلمان بودن لازم نیست
خودت چیزی بلد باشی، کافیست هرکاری که پیش نماز کرد، ما هم تقلید کنیم?
با این راه حل، خیال همه اسوده شد
و برای اقامه نماز به سمت مسجد قدیمی حرکت کردند.
مرد روحانی در جلوی صف ایستاد
و همه مردم پشت سرش جمع شدند.
آقا دستها را بیخ گوش گذاشت و زمزمه ای کرد،
مردم هم دستها را بالا بردند و چون دقیقا نمیدانستند
آقا چه گفته است، هرکدام پچ پچی کردند
آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت الله اکبر،
مردم هم ذوق زده از آنکه چیزی را فهمیدند فریاد زدند الله اکبر.
باز آقا زیر لب چیزی خواند، مردم هم زیر لب ناله میکرند.
آقا دستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت،
مردم هم دستهایشان را روی زانو گذاشتند و ناله ای کردند،
آقا دوباره سرپا شد و گفت الله اکبر، مردم هم سرپا شدند و فریاد زدند الله اکبر.
آقا به خاک افتاد و چیزهائی زیرلب گفت،
مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیر لب چیزی را زمزمه کردند. ا
قا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند.
در این هنگام پای آقا در میان دو تخته چوب کف زمین گیر کرد
و ایشان عربده زدند آآآآآآآآخ،  مردم هم ذوق زده فریاد کشیدند آآآآآآآآآآخ
آخوند در حالی که تلاش میکرد خودش را از این وضعیت خلاص کند،
خود را به چپ و راست می انداخت
و با دستش تلاش میکرد که لای دو تخته چوب را باز کند،
مردم هم خودشان را به چپ و راست خم میکردند
و با دستانشان به کف زمین ضربه میزدند.
آخوند فریاد میکشید ?خدایا به دادم برس?
و مردم هم به دنبال او به درگاه خدا التماس میکردند.
آقا فریاد میکشید ?ای انسانهای نفهم مگر کورید و وضعیت را نمیبینید؟?
مردم هم دنبال آقا همین عبارت را فریاد میزدند.
آقا از درد به زمین چنگ میزد و از خدا یاری میخواست،
مردم هم به زمین چنگ زدند و از خدا یاری خواستند.
باری بعد از سه چهار دقیقه، آقا توانست خود را خلاص کند
و در حالیکه از درد به خود میپیچید، نگاهی به جمعیت کرد و از درد بی هوش شد.
جمعیت هم نگاهی به هم کردند و خود را روی زمین انداختند
و آنقدر در آن حالت ماندند تا آخوند به هوش آمد.
آن مرد روحانی چون به این نتیجه رسید که به روستای اشتباهی آمده است،
بدون توضیحی روستا را ترک کرد و رفت.
اما از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است
البته مردم چون ذکرهای بین الله اکبرها را متوجه نشده بودند،
آنها را نمیگویند در عوض مراسم انتهای نماز را هرچه با شکوه تر برگزار میکنند
و تا امروز دوازده کتاب در مورد فلسفه اعمال آخر نمازشان چاپ کرده اند.
البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا به وجود آمده
و در حال حاضر آنها به بیست و دو فرقه تفکیک شده اند،
برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین، کفپوش باید از چوب باشد،
برخی معتقدند، چنگ بر هرچیزی جایز است.


شنبه 7 مهر 1391 - 12:57:40 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://mahmonir.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 7 مهر 1391   2:40:12 PM

سلام دوستان گرامیم

ممنونم از همراهیتون که همیشه من وشرمنده ی الطاف خودتون میکنید

درسته  داریوش گرامی منم هم زمان با شما باعزیز نسین آشنا شدم ادبیات روان داره ودر قالب طنز انتقادات تند وتیزی منم که سرم درد میکنه واسه این کارها .باسپاس از شما عزیزان

http://irajkhan404.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 7 مهر 1391   8:17:33 AM

درود و صد افرین بر حسن انتخابتون دو روز قبل هم مطلبی عالی و. به روز از عزیز نسین این متفکر روشن بین مون در بلاگ دوستان خوندم که عالی بود ،تمثیلی واقعی از این بساطی که برامون راه انداختند و دهها ایمیل در این موارد همه روزه دریافت میداریم سپاس از مطلب در خور عقلانیت محض شما

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 7 مهر 1391   6:11:25 AM

فوق العاده بود...سر صبحی کلی خندیدم.....اولین بار فکر کنم اول راهنمایی بودم که با عزیزنسین آشنا شدم با کتاب (مگه تو مملکت شما خر نیست)......تواون مقطع از فعالیت این نویسنده حال و روز جامعه ترکیه دست کمی از جامعه امروز ما و در کل جامعه مسلمان با این همه انشعاب و ابهام و خرافه وجهل نداشت....اضافه کنید فساد اداری....بوروکراسی...ودروغ و ریا و تزویر در میان عامه مردم.....که تو اکثر نوشته هاش به این مسایل با دیدی طنازانه پرداخته......انتخاب بجایی بود .........سپاس

آخرین مطالب


اردیبهشت را باید


باز هم اسفند


اسفند


زندگی


سخنان گرانبها


بنام خداوندی که داشتن او جبران همه نداشته های من است......زندگی یعنی : ناخواسته به دنیا آمدن مخفیانه گریستن دیوانه وار عشق ورزیدن و عاقبت در حسرت آنچ


زندگی زیباست


دلنوشته های تنهایی ونمایش احساس با عکس


‎پـا بـه پـای کودکـی هایـم بیـا


دلنوشته های پند آموز


نمایش سایر مطالب قبلی

پیوند های وبلاگ

آمار وبلاگ

59664 بازدید

71 بازدید امروز

73 بازدید دیروز

1448 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements