وقتی که سپیده دم با بیم وامید وهراس دریچه ی کاخ جادوی خود را به روی خورشید بامدادی میگشای
مرا بیاد بیاور
وقتی که شب غرق در رویایی دور ودراز از دامن کشان زیر حجاب سیمین خویش میگذرد
از من یاد کن
سلام نيلوفز خانوم عزيز
لطف سركارخانوم كم نشه ، محبت فرموديد
وبلاگ سركارخانوم زيباست استفاده كردم
مطالبتون زيباست
من به اين اميد اومدم كه بتونم با شما دوستان و به پشتوانه شما عزيزان كاري و كه ميخوام انجام بدم
دستم وبگيريد و كمكم كنيد
نزدیکای غروب بود. باد خنکی به درختهای پارک می خورد و اونا رو به همنوازی با خودش این طرف و آن طرف می کشید. انگار داشتند با آهنگش می رقصیدند. در گوشه ای خلوت از پارک نشسته بودم در افکارم غوطه ور بودم که صدای ضعیفی رشته ی افکارم را پاره کرد وقتی سرم را چرخاندم روبروم بچه ی کم سن و سالی را دیدم. با چشمای درشت , لبهای شکری و دستای پینه بسته ی که معلوم بود از فقر و شدت کار زیاد به این روز افتاده. با لباسهای کهنه و پاره پاره که چیز زیادی ازش با قی نمونده بود.
تو چشماش زل زدم خیلی آروم و بی رمق با همون صدای ضعیف گفت : آقا آدامس می خواهید من که هنوز نگاهم به قد و قواره کوچکش بود دوباره بهم گفت:
_آقا تورو به خدا تو رو به خدا یه آدامس بخرید ,آقا آدامس آدامس ...
_ می خرم ولی باید اینجا بشینی
_باشه آقا منم خیلی خستم چند دقیقه اینجا میشینم
نمی دونم چرا بهش گفتم پیشم بشینه. من که خودم وضعیت روحی مناسبی نداشتم و با اکثر اطرافیانم قطع رابطه کرده بودم.و حوصله هیچ کس نداشتم. از یه بچه می خواستم پیشم بشینه. شاید به حرف زدن باهاش احتیاج داشتم. حس می کرم که یه تکه از خودم ! با زحمت زیادی روی صندلی , کنارم نشست. صندلی فلزی که رنگ و رو رفته بود و چهره ای سرد و خشن داشت. مثل خیلی چیزا وخیلی از آدمهایی که هر روز از صبح تا شب می دیدم. اونقدر پاهاش نحیف و لاغر بود که به زمین نمی رسید , داشت با پاهاش بازی می کرد و آدامسها را نگاه می کرد. انگار داره با آدامسهاش حرف می زنه , مثل اینکه آدامسا بهش گفتند که بگه:
_آقا آدامسا رو نمی خری ؟ تو رو به خدا تورو به خدا از صبح تا حالا فقط چند تا آدامس فروختم.
آقا تورو به خدا خواهرم مریضه. باید پول جور کنم.
دلم آتش گرفت. خواستم تمام آدامسهاش رو بخرم. ولی دیدم پول ندارم که همشو بخرم , بعدشم مگه اون آدامسها چه قدر ارزش داشت چه کمکی می تونست به حالش بکنه. تو این فکرا بودم که بهم گفت:
خواهر کوچیکم رویا چند روز خیلی مریضه پول نداشتیم ببریمش دکتر. دختر همسایه مون یه مدت منشی دکتر بود , اسم این داروهارو برام نوشته که از داروخانه بگیرم(با اشاره به یک تکه کاغذکوچک که از جیبش در آورد). کاغذ به هم نشون داد و گفت:
_آقا اگه خواهرم اینارو بخور حالش خوب می شه؟
_آره حتما" خوب می شه (از داروهای تو کاغذ فهمیدم خواهرش سرما خورده وبدنش عفونت کرده)
سرش را پایین انداخت حس می کردم داره زیر بار غصه اینکه نمی تونه خواهرش را دکتر ببره عذاب می کشه و ناراحته , خواستم از ناراحتی درش بیارم پرسیدم اسمت چیه؟
_اسمم؟
تبسم کودکانه ای کرد و گفت:
_می دونی آقا بچه ها چی صدام می زنند؟
_با نگاه کنجکاوانه , بهش گفتم نه!
_بچه ها بهم می گن سنجاب
یه دفعه زد زیر خنده , خنده ای از ته دل. با اون صدای لرزانش گفت :
_ رویا بلد نیست بگه سنجاب می گه سنباب. هردومون زدیم زیر خنده , اونقدر خندیدم که آب از چشامون اومد. مدتها بود خندیدن یادم رفته بود ! آدمهایی که از اونجا رد می شدند مثل دیونه ها بهم نگاه می کردند. انگار اصلا" سنجاب کوچولویی اونجا نبود. کسی اونو نمی دید!!!
چه قدر هم این اسم بهش می اومد. با اون اندام ترکه ای و کوچولوش و شیطنتهای بچه گانش و اون دوتا دندون کرم خوردش, که وقتی می خندید از بقیه دندوناش جلوتر بود انگار که اونا هم تاب موندن نداشتند. ولی سنجاب کوچولو باز هم چهرش افسرده شد خیلی غمگین و دلشکسته بود. ازش پرسیدم چند سالته؟
_6 سال نه آقا شاید 7 سال , نمی دونم ولی مادرم می گه باید الان مدرسه بودی.
_ آقا آدامس نمی خری؟
منم چند تا آدامس خریدم ولی آدامسهارو دادم به خودش. اول قبول نکرد ولی اصرا کردم گفتم می خوام این پول رو بدی به داروهای رویا. اونم قبول کرد.
_ممنون آقا , من رویا رو خیلی دوست دارم آخه اون هنوز4 سالشه.اونم خیلی من دوست داره. آقا یعنی خوب می شه ؟آقا یعنی بازم بهم می گه داداش سنباب؟
_آره سنجاب کوچولوحتما" خوب می شه. به خاطر تو هم که شده خوب می شه خنده ی کرد و صورتس گل انداخت.
_.آقا خیلی دلم می خواست منم می تونستم مدرسه برم , درس بخونم , یه جفت کفش کتونی سفید داشتم, شلوار جین می پوشیدم, ازین تی شرت جدیدا که مد یکی داشتم.
دلم می خواست یه عالمه کاغذ سفید داشتم با یه جعبه مداد رنگی بزرگ که همه ی رنگای قشنگ دنیا رو داشته باشه ولی رنگای سیاهشودورمی انداختم , آخه من از سیاهی می ترسم. منو یاد... می اندازه. ویه پاک کن که همه ی فقر و بدبختیها رو باهاش پاک می کردم.. روی یه کاغذ سفید بزرگ یه نقاشی می کشیدم که توش همه ی رنگای قشنگ باشه. اول از همه یه خورشید بزرگ و نورانی اون بالا می کشیدم که همه جارو گرم و روشن کنه. بعدش یه عالمه گل می کشیدم گلای زیبا زرد, , قرمز, آبی...
برای تموم بچه های دنیا لباسای قشنگ و رنگا رنگ می کشیدم که دیگه بچه ایی بی لباس نمونه. برای همشون خونه می کشیدم خونه های قشنگ که پنجره هاش به سمت آفتاب باشه. که دیگه بچه ایی سردش نشه, شبا بی سر پناه نباشه. تو نقاشی من هیچ بچه ایی کار نمی کنه , همشون شادند تو مدرسه اند پیش پدر مادراشونند. اگرم مریض بشن زود میرن دکتر کسی ازشون پول نمی خواد. تو نقاشی من همه...
سنجاب کوچولوهی گفت و گفت از نقاشی قشنگش.
تو فکر فرو رفتم. به یاد تیتر روزنامه ها افتادم. که جارو جنجال زیادی به پا کرده بودند وتیتر همشون تقریبا" یکی بود: بیجه جنایتکار مخوف اعدام شد! شاید بیجه هم یک روز سنجاب کوچولویی بوده مهربون و خوش زبون. که اونم آدامس می فروخته شایدم گل می فروخته شایدم اونم به خاطر خواهرش کار می کرده شاید اونم نقاشی میکشیده نقاشیهای...
_آقا ایکبری یعنی چی؟
_ایکبری؟معنی خوبی نداره واسه چی می پرسی؟
_آخه دیروزظهر خیلی گرم بود هوس بستنی خنک کرده بود. رفتم بستنی بخورم ولی صاحب مغازه نذاشت برم تو. بهش گفتم پول دارم گدا نیستم. با اون شکمه گندش که مثل یه توپ بزرگ بود و اون سبیلای ترسناکش که یه دستش همش بهش بود. بر گشت بهم گفت :برو بیرون ایکبری جای تو اینجا نیست !
_آقا ایکبری یعنی چی؟
از خودم خجالت کشیدم بغض گلوم گرفت. احساس خفگی می کردم. سنگینی و غم تحقیر شدنش با تمام وجودم حس می کردم انگار که خودم باشم.
خیلی دلم می خواست بدونم کجا زندگی می کنه.خونه داره یا نه؟
_سنجاب کوچولو خونتون کجاست؟
_خونمون آقا خونمون اون پایین پایناست. خیلی پایین همونجا که خونه ها خیلی کوچیکه , سقفای کوتاه داره , سقفهاش با حلب روغن گرفتن کوچه های باریک داره پنجره های چوبی داره اونجا که...
_آقا پدرم خودش خونمون ساخت منم کمکش کردم.
صورتش, وارفت غم عجیبی وجودشو پر کرد کاملا" حس می کردم.
_سنجاب کوچولو پدرت کجاست؟
_پدرم
یه دفعه اشکاش سرازیر شد
_آقا می گن معتاد گرفتنش . نمی دونم کجاست. دلم براش خیلی تنگ شده. آخه من و رویا رو خیلی دوست داشت. رویا خیلی بهونشو می گیره. همش گریه می کنه میگه منو ببرید پیش بابام. مادرم مجبور اونو با خودش ببر سر کار.
_کار؟
_آره آقا مادرم تو خونه ی پولدارها کلفتی می کنه.
برای یه لحظه از خودم بی خود شدم نتونستم جلوی اشکامو بگیرم. قطره قطره از رو گونه هام غلطیدند پایین.
_آقا پلیسا خیلی بدند. من ازشون بدم میاد اگه اونا پدرم نمی گرفتند مادرم مجبور نبود بره رخت بشوره. پلیسا پدرم خیلی زدند. رفتم نزارم بزننش منم زدند. اونا خیلی بدند. مادرم همش گریه و زاری می کرد التماسشون می کرد . به پاشون افتاد بود اما اونا بردنش. من و رویا همش گریه می کردیم. رویا از ترس خودش خیس کرده بود. آقا خیلی دلم براش تنگ شده کاش الان اینجا بود.
اشکاشو با دستام پاک کردم. بغلش کردم حس عجیبی تمام وجودم رافرا گرفت. سنجاب کوچولو تو آغوشم خیلی معصوم و پاک بود.انگار که یکی شده بودیم.
برام از خاطرات خودش با رویا و پدرش گفت اونقدر که نفهمیدیم چه طور هوا تاریک شد.
سنجاب کوچولو جستی زد پایین. روبروم وایساد و گفت:
_. راستی اسمتون چیه ؟
_ اسمم. اسمم انسان. انسان
_سنجاب کوچولو لبخندی زد و گفت: چه اسم قشنگی کاش همه دنیا اسمشون انسان بود. به رویا می گم با یه انسان دوست شدم. می دونم خوشحال میشه. نمی تونستم حرف بزنم خشکم زده بود.
. سنجاب کوچولو در هیاهوی شلوغی پارک نا پدید شد.
هوا تاریک شده بود. باد خنکی می آمد. روی صندلی پارک دیگه کسی نبود
نمیدونم می پسندین یا نه ولی نوشتم
در خلوت دلم ، در همنشینی با غمها ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها
این چشمهای خیس ، همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار
میفهمی معنای دلتنگ شدن را ، میفهمی معنی انتظار را؟
نه ! دلتنگی آن نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است
انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است
خیالی نیست ، من همچنان با خیال تو سر میکنم پس بیخیال...
بگذار در حال خودم باشم ، بگذار همچنان من دیوانه دیوانه ات باشم
مزاحم خلوتم نشو ، اگر مرا میخواهی سد راه اشکهایم نشو....
بگذار آرام شوم ، بگذار هر چه غم در دلم انباشته ، خالی شود....
این همان راهیست که هم تو خواستی در آن باشی
و هم من خواستم تا آخرش با تو بمانم
پس چرا به بیراهه میروی، چرا مرا جا گذاشتی و برای خودت میروی؟
مرحبا ، تو دیگر کیستی ، دست هر چه بی وفاست را از پشت بستی....
خودم میدانم بد دردیست عاشقی و همچنان بیمارم ، تا کجا میخواهی بمانی ؟
تا هر جا باشی من نیز میمانم...
عشق من هر از گاهی به یادم باشی بد نیست ،
هر از گاهی هوای مرا داشته باشی جرم نیست
چه کنم ، دلم دیوانه ی توست ، هوایش را داشته باش که
دلم تمام دلخوشی اش به توست
----------------------------------------------------------------
رفت تنهایی، آمد جای آن یک عشق آسمانی شکست شیشه غمها،شد روزگارم مثل آن روزها،روزهایی که با تو بودم و تو در کنارم، مگر اینکه این روزها تنها از درد دلتنگی بنالم! ناله های من نیز همراه با نفسهای دلتنگیست این حال و هوایی که در من میبینی همیشگیست، همین یک ذره غباری هم که بر روی دلم نشسته از خستگی لحظه های دوریست. نه در رویاهایم تو را سوار بر اسب سفید میبینم نه مثل پرنده در آسمانها ، من تو را بی رویا ،همینجادر کنار خودم میبینم، که نشسته ای بر روی پاهایم، خیلی خوب فهمیده ای که چقدر دوستت دارم من تو را دارم ،فقط تو را تا به حال دیده بودی دیوانه ای همچو من را؟ چند لحظه به وسعت تمام لحظه ها، نگاهت میکنم و همین میشود که من تو را حس میکنم یک احساس بی پایان که تو را در بر گرفته و درونم را از عطر حضور عاشقانه ات پر کرده تویی قبله راز و نیازهایم ، دستانت را به من سپرده ای و گرم شده دستهایم... تو اینجا هستی و من همانجا ، احساس میکنی تپشهای قلب من را؟ یک عمر ، یک دنیا احساس را بر روی دوشم میکشانم تا برسم به جایی که هنوز هم خستگی در تنم نباشد ، آنقدر عاشق باشم که هنوز همه وجودم گرم باشد ، تو در قلبم باشی و من دیوانه ات باشم. تا همینجا همین خط،بگذار آخر خطمان را نشانت دهم آخر خط ما یک نقطه چین است... میخواهم همه بدانند که عشقمان ابدی است
اینجا هم سلام
نمیدونم ولی محتویات اندرونی وبلاگتون به جز همین صفحه اول بقیه باز که میشدن چیزی توشون نبود چرا ؟
این بخش هم خوب بود ولی خب میتونه خیلی بهتر از این باشه کلی مطالب جالب انگیز هست که میتونین تو این لاگتون بزارین من نمیدونم شما اصالتا"به چه قومی میرسین ولی بهترین تحقیق رو میتوینین راجب به اصالت خودتون داشته باشین و برای شناسوندن قویمتها فعالیت بی انتهایی داشته باشین البته اگر از حوصله خارج نباشه یه چیز دیگه هم به نظر من اگر موزیک رو وبلاگتون رو هم عوض کنین و یه موزیک بی کلام ملس بزارین با فضای لاگ بیشتر هم خونی داره تا موزیک با کلام خلاصه درخدمتم با دندون یا بی دندون همیشه شاد باشین و دلتون پر از لرزشها و شادیهای ایام باشه و پیشاپیش هم سال نو را به شما و خانواده مخترم تبریک میگم
ای همه ی من!
یه خاطر بسپار،
دختری اینجاست...
در انزوای مردمانی سرد،
در غربت دلهای غریب ،
ذهنش خانه عشق توست.
قلبش اسیرنگاه توست .
ای همه ی من!
به خاطر بسپار،
دختری اینجاست !
که هر لحظه از کوچه تنهایی تو میگذرد...
نوای دلتنگیش را میشنوی ؟
که تو را می خواند!
دعای نیمه شب اش را
به بیداری احساس تو ،
سجده می زند...
و لحظه سبز معراج را
با نام تو به خدا می رساند ...
ای همه ی من!
به خاطر بسپار،
دختری اینجاست !
که یادش بیمار توست .
چشمهایی که روزی زیبا میخواندی،
را به یاد داری؟!
در دوری نگاهت تب کرده،
لبخند دیروز تو بر جانش سرایت کرده ،
بر کوچه انتظار ره می گیرد ،
تا به دستهای گرم تو راه یابد.
ای همه ی من!
به خاطر بسپار،
دختری اینجاست !
که تنها با تو،
حضور تو،
مسافر دنیای واژه هاست.
توشه اندیشه و خیال بر کوله بار شعر می بندد
و خدارا به صافی دل بیداران نوید میدهد.
که تا هستی و هست ،
دنیایت چراغانی خورشید باشد.
دستهایت از گرمای امید، مشت شود.
قلبت ، میزبان ِ آرامش ِآسمان ِعشق گردد.
دلنوشته های تنهایی ونمایش احساس با عکس
پـا بـه پـای کودکـی هایـم بیـا
48068 بازدید
82 بازدید امروز
10 بازدید دیروز
169 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2023 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Mohammad Hajarian
Powered by Gohardasht.com | MainSystem™